مانیمانی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

مانی

گردش دو نفره

پسر مامان دیگه مرد شده ، دیشب بدون مامانیش رفت گردش ، باباش می خواست عینکش رو از عینک سازی بگیره و من تازه از سرکار او مدم و خسته بودم و شام هم آماده نبود. این شد که پدر و پسر تنها رفتند بیرون و یه گشتی زدند . مانی مدتیه که کلمه مامان رو خیلی راحت ادا میکنه . شبها با صدای موزیک آویزش میخوابه . این کاریه که خودش دوست داشته و پیشنهاد داده و من هیچوقت عادتش ندادم . بعد از غذا خوردن خدا رو شکر میکنه . به نماز خوندن و رقصیدن !! خیلی علاقه داره . کلا حرکات دست رو با دقت نگاه میکنه مثلا عاشق اینه که یه میوه براش پوست بکنی ... و بین همه بازی ها تفنگ بازی رو خیلی دوست داره . ...
19 آذر 1391

جشن تولد

امروز روز جشن تولد ماني بود . چون روز تولدش همه سالن ها پر بودند ما جشن تولدش رو يك هفته ديرتر برگزار كرديم و از خاله ها و دايي ها و عموها و عمه ها و چند فاميل دورتر رو براي جشن تولدش دعوت كرديم . پذيرايي ناهار و ميوه به همراه كيك بود . خيلي خوش گذشت . ماني خيلي خوش اخلاق بود با همه عكس گرفت . عكس هاي اخر ديگه حوصله اش سر رفته بود . اينم عكس ماني و كيكش ... اولين كسي كه مزه كيكش رو چشيد خودش بود !!! ...
17 شهريور 1391

تولد در خزرشهر

روز تولد مانی روز قشنگی بود. اولین سالروز تولدش مصادف شده بود با نیمه شعبان و ما از روز قبلش رفتیم بابلسر و از  همه دوستان خانوادگیمون برای تولد مانی دعوت کردیم . صبح روز تولد مانی رو بردیم کنار ساحل تا تنی ّآب بزنه ولی هوا ابری بود و دریا موج داشت . این شد که بابای مانی به همراه دایی جونش که با ما به بابلسر اومده بود تنی به آب زدند !!! و مانی و مامانش ساحل رو تماشا کردند . بعد از ناهار که همه مشغول استراحت بودند رفتیم بابل و برای مانی از شیرینی سرا کیک و شمع یک سالگی خریدیم و و قتی مهمونا از خواب بیدار شدند تولد مانی رو به همراه دوستاش ، شادان و نیکا و برسام برگزار کردیم . تولد ساده و خوبی بود و بهمون خیلی خوش گذشت . مانی هم یک ز...
16 تير 1391

دریا

بلاخره مانی رو بردیم دریا ... اولین مسافرت تفریحی مانی به همراه دوستاش ، راعین و شادان و هستی ... خیلی از دریا لذت برد ، هوا هم خیلی خوب بود و تونست آب تنی کنه ، انتظار نداشتم که در اولین برخوردش با دریا عکس العمل خوبی نشون بده ولی مانی واقعا دریا رو دوست داشت و چنان دست و پایی توی اب میزد. من که فکر میکنم مثل مامانش استعداد خوبی توی شنا کردن داشته باشه !!! ...
28 خرداد 1391

تاب مانی

بلاخره مامانی و بابایی واسه مانی تاب خریدند ،آخه پسر کوچولو خیلی تاب خوردن دوست داره ... اینم عکس مانی در حال تاب خوردن مانی کوچولوی مامان توپ بازی رو هم خیلی دوست داره ، حالا دیگه میتونه توپ رو با دستش بگیره و محکم پرتاب کنه ، مانی حتی یاد گرفته که اسباب بازیهاش رو خودش جمع کنه و مکعبها و توپای کوچیکش رو خودش داخل سطل اسباب بازیهاش میریزه . مانی برای مامانش چشمک میزنه ، وقتی مامانی سرفه میکنه اونم ادای مامانش رو در میاره و سرفه میکنه و میخنده ...   ...
5 خرداد 1391

تولد خاله ملیحه !!

دیروز روز آفتابی قشنگی بود ... من و مانی به یه تولد دعوت بودیم. اولش توی رفتن تردید داشتم و میخواستم مثل این مدت ١٠ ماهی که به مهمونی هیچکدوم از دوستان نزدیکم نرفته بودم ، اینبار هم دعوت دوست عزیزم ، ملیحه ، رو رد کنم و خونه بمونم .چون فکر میکردم اینطور برای مانی بهتره .... ولی راستش با وجود اینکه از صبح زود سرکار بودم و پس از مراجعت به خونه هم انجام کارای خونه باعث شد که نتونم استراحت کنم و خیلی خسته بودم . حس کردم به این مهمونی و بودن در کنار دوستان نزدیکم خیلی نیاز دارم ... این شد که به اتفاق مانی به مهمونی تولد خاله ملیحه رفتیم و واقعا پس از مدتها از ته دل خندیدم و بهم خیلی خوش گذشت . با پسرم رقصیدم وکلی خوش گذروندیم.  فکر میکنم...
20 ارديبهشت 1391

سلمونی

مانی امروز 10 ماهه شد .پسرم دیگه داره مرد میشه ...حالا دیگه اینقدر بزرگ شده که با باباش تنهایی به گردش میره و تو این فرصت منم کمی به کارای خونه میرسم ! 5 شنبه ها روز نظافت مانی هستش .چون مامان 5 شنبه ها تعطیله و بابایی هم زودتر میاد خونه. دیروز وقتی بابایی از سرکار اومد مانی خواب بود و همین باعث شد که مامانی و بابایی وسوسه بشن که موهای مانی رو قبل از حموم رفتن کوتاه کنند . آخه قبلا یه بار اینکارو انجام دادند و با قیچی موهاش رو مرتب کردند ولی اینبار تا شونه به موهاش زدند پسر کوچولو بیدار شد و دیگه قیچی کردن موهاش تو بیداری خطرناک بود چون شازده کوچولو خیلی وروجکه و دایم سرش رو به اطراف میچرخونه . این شد که بابایی ماشین ریش تراش رو آورد و اف...
15 ارديبهشت 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مانی می باشد