تولد خاله ملیحه !!
دیروز روز آفتابی قشنگی بود ... من و مانی به یه تولد دعوت بودیم. اولش توی رفتن تردید داشتم و میخواستم مثل این مدت ١٠ ماهی که به مهمونی هیچکدوم از دوستان نزدیکم نرفته بودم ، اینبار هم دعوت دوست عزیزم ، ملیحه ، رو رد کنم و خونه بمونم .چون فکر میکردم اینطور برای مانی بهتره .... ولی راستش با وجود اینکه از صبح زود سرکار بودم و پس از مراجعت به خونه هم انجام کارای خونه باعث شد که نتونم استراحت کنم و خیلی خسته بودم . حس کردم به این مهمونی و بودن در کنار دوستان نزدیکم خیلی نیاز دارم ... این شد که به اتفاق مانی به مهمونی تولد خاله ملیحه رفتیم و واقعا پس از مدتها از ته دل خندیدم و بهم خیلی خوش گذشت . با پسرم رقصیدم وکلی خوش گذروندیم. فکر میکنم به مانی هم خیلی خوش گذشت چون وقتی رسیدم خونه خیلی زود خوابش برد و تا صبح راحت و آروم خوابید .
مهمونی صمیمانه و بی آلایشی بود. ملیحه جونم ایشالا ١٢٠ ساله بشی عزیزم !!از این به بعد دیگه دعوتی رو رد نمی کنم و به همراه پسرم توی همه مجالس دوستانه شرکت میکنم ...